اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

نی نی دار شدن خاله مریم و شروع ماه محرم

سلام سلام صد تا سلام عشقم نی نی خاله مریم بالاخره دنیا اومد، درست اول ماه محرم  خاله مریم خیلی خیلی سخت زایمان کرد و خودش و بچه اش را خدا حفظ کرد، الهی بمیرم از ساعت چهار صبح تا 4:30 بعدازظهر یه ریز درد داشته،ساعت 4 بود که من از مدرسه اومدم خونه و خیلی نگران خاله و پسرش بودم و کلی گریه کردم. تو گفتی مامانی گریه نکن،خاله مریم رفته بیمارستان،خوب میشه و میاد... وقتی خاله و نی نی اومدند خونه،نی نی که خیلی خسته راه بود و بدتر اون خاله مریم بود... بازم خدا را شکر که به خیر گذشت هرچند بعد از گذشت ده روز،بازم خوب نمیتونه به قند عسلش شیر بده... شما در ظاهر هیچ واکنشی نشون نمیدی،البته امیرمحمد جون واست تفنگ و بی سیم و آدم آهنی(به قول خود...
13 آبان 1393

روزها در مهدکودک

پسر گلم سلام این روزها میگذره و تو به مهد میری... دوبار پشت سرهم سرما خوردی و به فاصله ده روز آنتی بیوتیک خوردی  آقای دکتر فروزنیا که دکترت هستند، گفتند به خاطر مهده  امیدوارم خدا حافظ شما و همه بچه ها باشه... تو خونه که با خودم بودی اصلا حریفت نمیشدم شعر بخونی یا رنگ آمیزی داشته باشی، یه شعر یه توپ دارم قلقلیه . بارون میاد شرشر را سر و پا شکسته میخوندی  الان پاییزه و پاییزه و زنبور طلایی را میخونی و خرگوشم داری یاد میگیری،البته وقتی میگم بخون،میگی تو مدرسه میخونم و یه وقتایی که حواست نیست شروع میکنی به خوندن و من وسواسی با خودم میگم خدا به خیر کنه وقتی بخوای بری مدرسه  کلا حرف زدنت بهتر شده و خیلی میخوای توضیح بدی و ح...
13 آبان 1393
1